به نام خداوندِ هستی بخشِ مهربان
خواهران، برادران، و فرزندان عزیزم
سلام
خدای را سپاس می گویم که پس از آزمونِ دیر پایِ بیماری - که مرا به درکِ ارزشِ نعمت هایش قادر ساخت و بیش از پیش به او نزدیک کرد - بار دیگر به من زمان و توان بخشید تا، در راستایِ اجرایِ پیمانی که با او بسته ام، در این خزانِ زندگیِ خود، دست به قلم برده و ره آوردِ سفرِ عمرم را به شما پیشکش نمایم.
از این که گوشه ای از وقتِ ارزشمندتان را صرفِ خواندن این نوشتار می کنید بسیار شادمان و صمیمانه سپاسگزارم.
این نوشته یک زندگی نامه نیست، بلکه دستآوردِ یک عُمر و برآیندِ یک جُست و جویِ پُر فراز و فرود است، جُست و جویی که، به خواست ایزد یکتا، به شناسائیِ یک شاه کلید انجامید؛ شاه کلیدی برای گشودنِ تمامیِ درهای بسته به روی خوشبختیِ انسان ها.
اگر خدا خواهد خواندنِ آن را بی ثمر نخواهید یافت.
باشد که دعایِ خیرتان ره توشه ای برای رفتَنَم به دیدارِ پروردگارم باشد. ان شاء ا...
متشکّرم
خواهران، برادران، و فرزندانِ عزیزم
سلام
اگر این نوشته ها را پسندیده و آن را سودمند یافته اید، خواهشمندم، با شناساندنِ تارنمایِ یکتاپرستی
به دیگر یاران، در راستایِ گسترشِ این اندیشه ها و فراخواندنِ یکدیگر به سوی پرستشِ آفریدگارِ یکتا با ما همراه شوید.
باشد که به لطفِ پروردگار، در روز رستاخیز، پاداشِ این کوششِ گروهیِ ما در کارنامه هایمان نگاشته شود. ان شاء ا...
متشکرم
خواهران، برادران، و فرزندانِ عزیزم
سلام
گرچه مراجعۀ منظم به تارنمای یکتاپرستی به نشانیِ
شما را از آخرین نوشته های موجود در آن مطلع می سازد، ولی ساده ترین راه برای آگاه شدن از تازه های تارنمای مزبور پیوستن به کانال های زیر است:
پیام رسان بله:
پیام رسان ایتا:
https://eitaa.com/yektaparasti
متشکّرم
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروای هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(1) آن آشنا
اتاقی که در آن زندگی می کنم در طبقۀ همکفِ یک ساختمانِ بسیار بلند قرار دارد. این که این بنا چند طبقه دارد و چه کسانی در آن ساکن اند را نمی دانم چون یک درِ اتاقم به حیاط و کوچه باز میشود و درِ دیگرِ آن به راهروی ساختمان، امّا من اجازه ندارم از پله ها بالا بروم.
از برابرِ ساختمانِ ما جاده ای خاک آلود می گذرد، جاده ای بسیار طولانی که انتهایش دیده نمی شود. جاده به سوی افق می رود، آن جا که محلِّ دیدارِ زمین با آسمان است .
هر روز از پشتِ تنها پنجرۀ اتاقم مردمی را می بینم که تک تک یا گروه گروه ، سواره یا پیاده ، در این جاده به سمتِ افق می روند. گویا این راه یک طرفه است چون هیچ گاه ندیده ام که کسی از روبرو بیاید.
گاهی یک رهگذر به کنارِ پنجره اتاقم می آید، سلام می کند، لیوانی آب برای خودش یا فرزندش می خواهد و سپس ضمنِ تشکّر، از کوله بارش لقمۀ کوچکی از غذای سفرش را به من می دهد و با لبخند می رود.
خودم به نُدرت و در حدّ ضرورت به کوچه می روم.
(2) آرزو
فرمود:
- هروقت شما را می بینم پشت این پنجره ایستاده اید و کوچه را تماشا می کنید. از این کار خسته نمی شوید؟
گفتم:
- در اثر ایستادن و نگاه کردن پاها و چشمانم چندان خسته نمی شوند امّا سؤالاتی که به ذهنم هجوم می آورند فکرم را از پا می اندازند.
پرسید:
- مثلاً چه سؤالاتی؟
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروای هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروای هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(3) آرام بخشِ دل ها
کمی مکث کرد و پرسید:
- آیا باغبان اوّل، صرفاً به خاطرِ داشتنِ آن ویژگی ها و توانایی ها، می تواند هر تکّه زمینی، ولو شوره زار، را به صورت باغی سبز وخرّم در آورد؟
گفتم:
- خیر.
آب و خاک و جایِ یک زمین در امکانِ باغ شدن یا نشدنش نقشِ تعیین کننده ای دارد.
تبدیلِ یک شوره زار به باغی سر سبز، حتّی برای یک باغبانِ دانا و توانا، اگر ناممکن نباشد بسیار دشوار خواهد بود.
به همین علّت، یک باغبانِ با تجربه وقت خود را صرفِ کار در شوره زار نمی کند و اگر باغ دیگری نداشته باشد ترجیح می دهد به جای کوبیدنِ آب در هاون و یا بیکار ماندن، تجربه و توانش را در راه کمک به دیگر باغبانان به کار بگیرد.
پرسید:....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروای هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینیِ توحیدی)
فرمانروای هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(4) کمال
گفتم:
- گرچه حالا می دانم که بهترین شیوه برای تشخیص بهتر بودن یا بهتر شدنِ یک باغِ موجود، مقایسۀ ویژگی های آن با ویژگی های باغِ هدف است امّا خودم نمی توانم در این باره به سنجش و داوری بپردازم چون شما مرا از این کار برحذر داشتید.
پس لطفاً خودتان بگویید که چه افرادی، به حق، در این زمینه حقّ مقایسه و قضاوت دارند؟
فرمود:
- در صدرِ آن کسان، پدید آورندۀ باغ قرار دارد که ذیحق ترین و ذیصلاحیّت ترین قاضی در این باره اوست.
کارشناسانی که درزمینۀ باغبانی و در خصوصِ باغِ مورد نظر و هدفِ آن در حدِ لزوم و به قدرِ کافی از دانش و تجربۀ واقعی برخوردارند نیز می توانند در این باره به داوری بنشینند.
گفتم:....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروای هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروای هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(5) آرزویِ ایثار
گفتم:
- به این ترتیب، هر فرد، یا به قولِ شما هر پدیده، خواسته هایِ ریز و درشت و چه بسا بوالهوسی هایش، و در صدر آن ها بقایِ خودش، را به عنوان ویژگی هایِ مرحلۀ کمالِ خود تعریف می کند
و آن وقت
به خود اجازه می دهد که برای رسیدن به این به اصطلاح کمال ( یعنی بقا و خواسته هایِ خود)، دست به هر کاری بزند و پدیده هایِ دیگر را ، به هر نحوی که می پسندد، از سر راهِ خود بردارد یا در خود ادغام یا هضم نماید
همچنین....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروای هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروای هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(6) کامل
فرمود:
- به یک دلیلِ بسیار مهمِ دیگرنیز، آن دو مانع – یعنی تغییر تدریجیِ ویژگی های نقطۀ کمال و تداخُلِ مسیر هایِ تکاملیِ پدیده های مختلف – هیچگاه نمی توانند در رابطه با کلّ هستی مطرح باشند.
پرسیدم:
- دیگر به چه دلیل؟
پاسخ داد.......
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینیِ توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(7) گلدانِ گُل زا
گرچه درکِ آن جملۀ عجیب برایم دشوار بود، اما آن آشنا را خوب می شناسم و می دانم هیچگاه انتظار ندارد دیگران گفته های او را بی دلیل و یا بدونِ توضیح بپذیرند.
از این رو می دانستم که این بار هم، دیر یا زود، خودش لب به سخن می گشاید. پس روزها منتظر ماندم.
درنگ و سکوتش کنجکاوی ام را دو چندان کرده بود.
و سرانجام آن انتظارِ شیرین به پایان رسید.
سرِ صحبت را باز کردو فرمود:
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروای هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروای هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(8) گلِ بی خار
به اتاقم و گلدانِ واقع در گوشۀ آن اشاره کردم و گفتم:
- این اتاق محل سکونتِ من، یا به بیان دیگر، خانۀ من است که سعی کرده ام آن را با آن گلدان زیباتر کنم.
اما خانهْ زندگیِ آدم ها صِرفاً یک خانه یا اتاق نیست که بِشَوَد آن را با یک گلدان و چند شاخه گل زیباتر کرد.
باید دید تکلیفِ زندگیِ شان چه می شود؟
فرمود:
- زندگی را هم می توان با چیزی شبیه به یک گلدانِ حاویِ چند شاخه گلِ خوب زیباتر کرد؛
یعنی با پیدا کردنِ یک دوستِ خوب.
پرسیدم:....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروای هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروای هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(9) بهترین دوست
وقتی آن آشنا نامِ "او" را به میان آوَرْد، دلم آرام گرفت.
حدس زدم که گفتگوهایِ بعدیِ ما در موردِ اثباتِ وجودِ "او" و تشریحِ توانایی ها و ویژگی های "او" خواهد بود.
خیلی وقت پیش، در دورانِ تحصیل، در درسِ تعلیماتِ دینی برهان های گوناگونی در بارۀ اثبات وجود خدا به ما آموزش داده می شد و اگرچه آن ها را به خوبی فرا می گرفتم، در ورقه هایِ امتحانی می نوشتم، و نمراتِ عالی هم می گرفتم، امّا همواره در دلم نسبت به برهان بودنِ آن ها تردید داشتم.
آن روز انتظار داشتم که آن آشنا نیز یکی از آن برهان هایِ همیشگی و تکراری را برایم بازگو کند.
امّا....
به نام خدا
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروای هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروای هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(10) اثباتِ انکار
گفتم:
- در دوران تحصیل، اثباتِ وجود خداوند از راه هایی دیگر به ما آموزش داده می شد. چرا شما این روش را برایِ اثباتِ وجود "او" به کار گرفتید؟
پرسید:
- آیا برهان های رایج در کلاس هایِ تعلیمات دینی شما را مُجاب می کرد؟
گفتم:
- حقیقتش را بخواهید خیر.
با خواندن و شنیدنِ آن ها همیشه دلم به من می گفت که آن برهان ها متقاعد کننده نیستند و یک جایِ کار در استدلال هایشان می لَنْگَد، ولی هیچ وقت نمی دانستم، وهنوز هم نمی دانم که ایرادِ آن ها کجاست.
شاید مشکل از قدرتِ درکِ من باشَد.
فرمود:......
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروای هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروای هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(11) گامی فراتر از گلیم
گفته های آن آشنا کاملاً مرا از لاکِ دفاعی ام بیرون آورد.
با شهامت گفتم:
- پس خودِ شما هم برای برهان هایِ رایج هیچ گونه ارزشی قائل نیستید.
فرمود:
- لطفاً حرف در دهانم نگذارید.
به نظرِ من آن برهان ها نه تنها بی ارزش نیستند بلکه تا اندازه ای خوب و مفید اند
چون اصولاً
هر چیزی که انسان را به اندیشیدن ترغیب کند "خوب" است
و
هر چیزی که ذهن انسان را به سوی "او" بخوانَد "مفید" است
اما نباید از یاد برد که.....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروای هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروای هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(12) بیا و ببین
فرمود:
- حالا دانستید که چرا، به جای بُرهان هایِ رایج دربارۀ اثباتِ وجودِ خدا، بُرهانِ دیگری را برایتان بیان کردم؟
هرکس بکوشد تا تنها بر مبنایِ آن چه در وادیِ واقعیات (زمین) است دربارۀ آن چه که در وادیِ حقایق (آسمان ها) است سخن بگوید، تلاش او نه فقط راه به جایی نمی بَرَد، بلکه در بسیاری از موارد موجباتِ گمراهیِ جمع کثیری از انسان ها را فراهم می آوَرَد.
بنابراین برای اثباتِ وجودِ "آفریدگار" (بالاترین حقیقت) برهانی لازم است که دلایلش متکی به ویژگی هایِ "آفریدگان" نباشد.
گفتم:
- من در سراسرِ زندگیم در تلاش بوده ام تا چنین بُرهانی را پیدا کنم و یا همواره منتظر مانده ام تا آن را بِشنَوَم.
فرمود:......
(13) همسایه و هم خانه
پرسیدم:
- آیا راه پله ای هست که از طریقِ آن، ساکنانِ طبقۀ همکف بتوانند به طبقۀ اول بروند و با چشمِ خود آن "جا" را ببینند؟
فرمود:
- آری. آن راه و منازل (پله ها)ی آن را پیام آورانِ راستینِ پروردگار، به امر و به اذنِ "او"، نشان داده اند.
سلوکِ راستین چیزی جز پیمودنِ گام به گامِ، و پله به پلۀ این راه نیست.
پرسیدم:
- پیکِ درونیِ ما (خِرَد) در این راه چه کاری از دستش بر می آید؟ آیا می تواند ما را از پله ها بالا بِبَرَد؟
پاسخ داد:
- به تنهایی خیر؛
اما در چارچوب و همراستا با آموزه هایِ پیام آورانِ راستینِ پروردگار آری.
ادامه داد:.....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(14) خانۀ آباد
پرسیدم:
- شما می گویید خداوند همه جا هست، پس چرا کعبه را "خانۀ خدا" می نامند؟ آیا خداوند فقط آن جا حضور دارد؟ یا آن که حضورِ "او" در آن مکان بیشتر است؟
فرمود:....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروای هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فصل یکم
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(1) آن آشنا
اتاقی که در آن زندگی می کنم در طبقۀ همکفِ یک ساختمانِ بسیار بلند قرار دارد. این که این بنا چند طبقه دارد و چه کسانی در آن ساکن اند را نمی دانم چون یک درِ اتاقم به حیاط و کوچه باز میشود و درِ دیگرِ آن به راهروی ساختمان، امّا من اجازه ندارم از پله ها بالا بروم.
از برابرِ ساختمانِ ما جاده ای خاک آلود می گذرد، جاده ای بسیار طولانی که انتهایش دیده نمی شود. جاده به سوی افق می رود، آن جا که محلِّ دیدارِ زمین با آسمان است .
هر روز از پشتِ تنها پنجرۀ اتاقم مردمی را می بینم که تک تک یا گروه گروه ، سواره یا پیاده ، در این جاده به سمتِ افق می روند. گویا این راه یک طرفه است چون هیچ گاه ندیده ام که کسی از روبرو بیاید.
گاهی یک رهگذر به کنارِ پنجره اتاقم می آید، سلام می کند، لیوانی آب برای خودش یا فرزندش می خواهد و سپس ضمنِ تشکّر، از کوله بارش لقمۀ کوچکی از غذای سفرش را به من می دهد و با لبخند می رود.
خودم به نُدرت و در حدّ ضرورت به کوچه می روم.
آن جا کسی منتظرم نیست. هیچ وقت هم مشتاق نبوده ام که همسفرِ رهگذران شوم چون
همیشه از پا گذاشتن در راهی که نمی دانم به کجا می رود می ترسم.
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
( 15) زبانِ وَصفِ آسمان
گفتم:
- به نظرِمن، در برهانی که شما برای اثباتِ وجودِ خداوند ارائه کردید، چند ایرادِ اساسی وجود دارد.
با علاقمندی پرسید:
- آن ها چیستند؟
گفتم:
- فرمودید، به این و آن دلیل، پدیدۀ مطلقاً کامل یقیناً وجود دارد چون نمی تواند نباشد.
اولین ایراد این که چرا کلمۀ "پدیده" را به کار بردید؟
تا آن جا که می دانم، واژۀ "پدیده" به معنایِ چیزی است که قبلاً به وجود آمده و اکنون "موجود" است؛ پس چرا در برهانِ خود تلاش کردید "وجودِ" یک چیزِ "موجود" را ثابت کنید؟
....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(16) گویاترین کلام، شیواترین پیام
پرسیدم:
- زبانی که برایِ وصفِ پدیده هایِ آسمانی به کار می رود چه تفاوتی با زبانِ زمینیان دارد.
پاسخ داد:
- ظاهراً هیچ. اما باطناً بسیار.
در ظاهر، کتبِ آسمانی و پیامبران با همین الفاظِ موجود در زبانِ زمینیان پدیده هایِ آسمانی را توصیف می کنند، چون مُخاطَبِشان انسان ها (ساکنانِ زمین) هستند، ولی، در حقیقت، آن کلمات را به معنایِ خاصی به کار می بَرَند.
پرسیدم:.....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(17) شهود
پرسید:
- دومین ایراد تان به برهانی که من ارائه کردم چیست؟
گفتم:
- شما از عقلِ استدلالی و براهینِ رایجِ حاصل از آن سخت انتقاد کردید، حال آن که گفتۀ خودتان را هم برهان نامیدید و برای اثباتِ وجودِ خدا به استدلال پرداختید.
فرمود:
- برهانی که من ارائه کردم تفاوت هایی بنیادین با براهینِ عقلِ استدلالی دارد.
پرسیدم:
- مثلاً چه تفاوتی؟
فرمود:....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(18) سنگِ سالِک
گفتم:
- فرمودید که احساسِ شهودی و ادراکِ شهودی، هر یک و یا با هم،می توانند راهنمایِ سُلوک (بازگشت به سویِ "او") باشند.
و نیز
عالیترین صورتِ آسمانی از احساسِ شهودی، عشقِ به "او" است.
فرمود:
- آری، در امرِ سلوک، احساس و ادراکِ شهودی ، گاه، به اذنِ "او"، همچون دو بالِ پُرتوان، انسان را به سویِ "او" می بَرَند.
گفتم:....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(19) رِشتۀ عشق
گفتم:
- به هیچ وجه برایم قابلِ قبول نیست که منِ انسان، منِ اشرفِ مخلوقات، منِ خلیفۀ خداوند بر رویِ زمین، با ابر و باد و درخت و گربه و سنگ به یک اندازه سالک باشیم.
فرمود:
- درست است که انسان، اشرفِ مخلوقات و خلیفۀ "او" در زمین است، اما منظور هرموجودِ دو پایِ انسان نما نیست، بلکه مراد انسانِ کامل است، و من، اگر خدا خواهد، در آینده، در بارۀ ویژگی هایِ انسانِ کامل به تفصیل برایتان سخن خواهم گفت.
افزود:
- ضمناً، گرچه همۀ موجودات، از این نظرکه سالک و رونده به سویِ "او"یند، به هم شباهت دارند، ولی این گفته به آن معنا نیست که از نظرِ قابلیتِ سلوک و امکانِ تقربِ به "او"، همگی یکسان اند.
چه بسا که گربه و سنگ، سلوکِ بهتر و سریعتری نسبت به یک موجودِ انسان نما داشته باشند.
پرسیدم:......
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(20) سفرۀ سجاده گون
پرسیدم:
- بالاخره سلوک چیست؟ رفتن در امتداد این جاده به سویِ افق، یا رفتن به سویِ "او"؟
فرمود:
- رفتن به سویِ افق با رفتن به سویِ "او" همراستا هستند.
افق محل رسیدنِ زمین به آسمان، یا بهتر بگویم، دیدارگاهِ زمینیان و آسمانیان است.
آسمانیان بندگانی گرامی اند که به فرمانِ "او" کار می کنند
و یکی از وظایفشان این است که....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(21) زمزمه ای به سویِ آسمان
آن آشنا پرسید:
- بزرگترین آرزویِ شما چیست ؟
گفتم:
- خوشبختی.
فرمود:
- آیا می توانید بگویید که خوشبختی چیست؟
گفتم:
- خوشبختی برایِ هرکس یعنی برآورده شدنِ نیازهایش، رسیدن به خواستههایش، و همچنین شکوفا شدن قابلیت هایش.
فرمود:
- ولی نیاز ها و خواسته های هر فَرد، ریز و درشت، و مهم و غیر مهم دارد.
گفتم:
- منظورم خواسته های مهمی است که دسترسی به آن ها دشوار است و آرزو نامیده می شوند.
خوشبختی یعنی برآورده شدن آرزوها.
فرمود:....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(22) طوطیِ زِشت
پرسیدم:
- خوشبختیِ راستین چیست؟
فرمود:
- برایِ شناختنِ خوشبختیِ راستین، ابتدا باید خوشبختی را به درستی تعریف کنیم و سپس ویژگی هایِ نوعِ راستینِ خوشبختی را به آن بیافزاییم.
ادامه داد:
-البته نیاز نبود که سؤال کنید؛
بر مبنایِ آن چه که در گفتگویِ قبلی مان گفته شد، خودتان هم می توانید خوشبختی راستین را بشناسید.
کافی است به آن مطالب از زاویه ای دیگر نگاه کنید و یا به صورتی دیگر آن ها را در ذِهنتان مرور و بررسی نمایید.
گفتم:......
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(23) زمین و زمان
پرسید:
- آیا گفتگویِ قبلی مان برایتان سودمند بود؟
گفتم:
- نه چندان.
بخشی از گفته هایِ شما را خوب درک نکرده ام و نیاز به توضیح دارند؛
بعضی هم برایم مُتَقاعِد کننده نبوده اند.
پرسید:
- کدام یک از گفته هایم را محتاجِ توضیح می دانید؟
گفتم:....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(24) طَیُ الاَرض
پرسیدم:
- کِی به آسمان سفر خواهیم کرد؟
فرمود:
- پیش از هر سفر، مسافر باید در مورد مبدأ و مقصد و مسیرِ سفر و وسیلۀ نقلیه و توشۀ راه و غیره اطلاعاتِ دقیقی داشته باشد.
به همین دلیل، در رابطه با سفر به آسمان، ذکرِ چند نکتۀ بسیار مهم دربارۀ پدیده هایِ زمینی و آسمانی، بخصوص ویژگی هایِ زمان و مکان در ساحاتِ آسمان، بسیار ضروری است.
افزود:....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(25) روادیدِ عُروج
گفتم:
- در دورانِ کودکی، شب هایِ تابستان پشتِ بام می خوابیدم و گاهی ساعت ها به ستارگانی که در آسمان همچون سنجاق هایی نورانی می درخشیدند خیره می شدم و به فکر فرو می رفتم؛
خیلی دلم می خواست بدانم که آن جا چه خبر است.
بعدها، وقتی اولین کیهان نوردان به فضا سفر کردند، این آرزو در دِلَم جای گرفت که من هم روزی بتوانم در آن لباس ها و سوار بر آن فضاپیماها به آسمان سفر کنم.
پرسید:
- آیا هنوز هم آن آرزو را در دل دارید؟
پاسخ دادم:
- آری، ولی نه به شدتِ ایامِ خُردسالی.
پرسید:
- چرا؟
گفتم:
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(26) مِهر و داد
به آن آشنا گفتم:
- سخنانِ شما دربارۀ عُروج، موجبِ طرحِ سؤالاتِ فراوانی در ذهنِ من شده است.
پرسید:
- مثلاً چه سؤالی؟
گفتم:
- اولین پرسشم این است:
بی شک، در آن گلستانِ آسمانی، جایِ کافی برایِ همۀ انسان ها وجود دارد، پس چرا به همۀ متقاضیان، اجازۀ سفرِ اختیاری به آسمان داده نمی شود؟ و چرا همۀ آن ها روادیدِ ورود به آن گلستان را دریافت نمی کنند؟
پاسخ داد:
- چون که"او"، که پدید آورندۀ آسمان ها و مالکِ آن گلستان است، چنین اراده فرموده است.
پرسیدم:
- ولی"او"،که توانا بر هر کاری است، به راحتی می تواند براِیِ همۀ متقاضیان، امکانِ ورود به آن گلستانِ آسمانی و سکونتِ همیشگی در آن را فراهم کند.
فرمود:......
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(27) مِهرِ دادگر
آن آشنا پرسید:
- وقتی یک قاضی برای یک مُجرم مجازاتی تعیین می کند، آیا قصد دارد او را آزار دهد و یا به او ظلم کند؟
پاسخ دادم:
- خیر، می خواهد او را از دست زدن به جرایمِ بیشتر باز دارَد. این کار، هم خیرخواهی در حقِ خودِ خلافکار است، و هم نفعِ دیگر افرادِ جامعه را در بر دارد.
پرسید:
- اگر مُجرم حاضر نشود که از ارتکابِ جرم دست بردارد، قاضی با او چه خواهد کرد؟
گفتم:
- او را به زندان می فرستد و با این کار، او را از دیگر اعضایِ جامعه جدا کرده، و تا هر زمان که لازم باشد، به او اجازۀ حضور در اجتماع را نخواهد داد. جایِ درستِ چنین کسانی، زندان است.
فرمود:....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(28) گردن آویز
آن آشنا فرمود:
- آماده ام تا دومین سؤالِ شما را بِشنَوَم.
پرسیدم:
- چرا صدورِ روادید برایِ ورود به آن گلستانِ آسمانی، مشروط به بردنِ رهآورد است؟
مگر آن میزبان نیازمندِ سوغاتیِ ما ست؟
لااقل بگویید سوغاتیِ مورد پسندِ "او" چه گونه چیزی است؟
فرمود:
- اولاً میزبانی به عظمتِ "او" به ارمغانِ میهمانان نیازی ندارد، یا بهتر است بگویم "او"، از هر نظر و در هر زمینه ای، مطلقاً بی نیاز است.
از این رو "او" هرگز، از هیچ مسافری، سوغاتی طلب نخواهد کرد.
ثانیاً رهآوردی که یک مسافر با خود می آورد، لزوماً سوغاتی نیست.
پرسیدم:....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(29) کالبد مثالی
گفتم:
- به نظرِ من، وجودِ آن گردن آویزِ همیشگی، که همواره در هر لحظه شکل و محتوایِ تازه ای به خود می گیرد، ضرورتِ بردنِ آن رهآورد و مدرک را به کلی منتفی می کند. این طور نیست؟
پاسخ داد:
- به هر حال، شما، خواه نا خواه، حاملِ آن رهآورد و مدرک خواهید بود؛ نه فقط به صورتِ آن گردن آویز، بلکه با تک تکِ اجزایِ وجودتان.
چون
آن رهآورد و مدرک، در واقع، خودِ شما هستید.
حیرت زده پرسیدم :
- خودِ من؟! مگر من یک تکه کاغذم؟
فرمود:....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(30) برزخ
آن آشنا، با لحنِ آموزگاری که درس هایِ قبل را از دانش آموزِ خود سؤال می کند، پرسید:
- تا این جا راجع به سفر به برزخ چه می دانید؟
گفتم:
- می دانم که منظور از سفر به برزخ، مشاهدۀ آن جاست؛ نه رفتن به آن جا به معنایِ مرسومِ کلمه.
البته در این مشاهدات، خداوند همه چیز را به همه کس نشان نمی دهد؛ چون ستارالعیوب است.
و همواره این حکمتِ الهی است که مبنایِ تمامیِ این دیدن ها و ندیدن ها ست.
لبخندِ رضایت را بر لبانش دیدم.
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(31) کاروانِ حق
فرمود:
- فکر می کنم شما تاکنون به خوبی درک کرده اید که اِحرازِ یک جایگاه در بخشِ بهشتیِ برزخ، قبل یا بعد از مرگ، چه اهمیتِ خطیری دارد.
به دست آوردنِ چنین منزلگاهی می تواند عینِ خوشبختیِ راستین و نیز مقدمه ای برای خوشبختیِ جاودان، بعد از داوریِ نهایی، باشد.
پرسیدم:
- رفتن به افق و آسمان و یا مشاهدۀ آن ها، پیش از مرگ، چه خِیری را در بردارد؟
فرمود:....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروای هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فصل دوم
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
( 15) زبانِ وَصفِ آسمان
گفتم:
- به نظرِمن، در برهانی که شما برای اثباتِ وجودِ خداوند ارائه کردید، چند ایرادِ اساسی وجود دارد.
با علاقمندی پرسید:
- آن ها چیستند؟
گفتم:
- فرمودید، به این و آن دلیل، پدیدۀ مطلقاً کامل یقیناً وجود دارد چون نمی تواند نباشد.
اولین ایراد این که چرا کلمۀ "پدیده" را به کار بردید؟
تا آن جا که می دانم، واژۀ "پدیده" به معنایِ چیزی است که قبلاً به وجود آمده و اکنون "موجود" است؛ پس چرا در برهانِ خود تلاش کردید "وجودِ" یک چیزِ "موجود" را ثابت کنید؟
....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(32) پَتو تَکانی
آن آشنا فرمود:
- قبلاً به گفته هایِ من بیشتر خُردِه می گرفتید. به نظر می رسد که در پاسخ های اخیرِ من اِشکالِ چندانی ندیده اید؟
گفتم:
- برعکس، به نظرِ من، ایراداتِ گوناگونی بر آن ها وارد است.
البته اگر نخواهم پا رویِ حق بگذارم، باید بگویم که گفته هایِ شما، در مجموع، روشنگر و برایم مفید بوده اند.
پرسید:....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(33) چشمۀ آبِ حیات
از آن آشنا پرسیدم:
- آیا منظورتان از تکاندن و دوباره پهن کردنِ پتو آن است که قصد دارید همان نکته هایِ سابق را از نو و به شِکلی تازه برایم بازگو کنید؟
فرمود:
- هم بله و هم خیر.
بله،
چون ، اگر "او" اجازه دهد، آن مطالبِ پراکندۀ پیشین، این بار در یک نگاهِ کلیت نِگر از مبدأ هستی، در پیوند با یکدیگر عَرضِه خواهند شد
و
خیر،
چون گفته های من این بار کامل تر از گذشته و در بر دارندۀ برخی موضوعاتِ جدید خواهند بود.
گفتم:
- ممکن است بفرمایید که، در این دور از گفتگوهایمان، برای بازگو نمودن و تکمیلِ مطالبِ قبلی، چه شیوه ای را به کار می گیرید؟
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(34) نام و نانی آسمانی
با تعجب از آن آشنا پرسیدم:
- شما می گویید که یک چشمۀ آب حیات همواره در درونِ من بوده و هست.
پس چرا من تا کنون پی به وجودِ آن نبرده ام و از آن غافل مانده ام؟
به من بگویید که چگونه می توانم به آن بِرِسَم؟
فرمود:....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(35) بررسی و بیان
به آن آشنا گفتم:
- گویا از این به بعد من باید فقط شنونده باشم. ظاهراً دیگر حق ندارم پرسشی را مطرح کنم، چون ممکن است، همچون گفتگوهایِ قبلی مان، موجب پراکندگیِ سخنِ شما شَوَد.
فرمود:
- بر عکس، شما، در مقامِ یک طرفِ این مکالمات، نه تنها ذیحق، بلکه موظف هستید تا، با سؤالاتِ خود، نقاطِ ضعف و خلأهای موجود در کلامِ مرا نشان دهید.
من نیز گهگاه، در حینِ بررسیِ موضوعات و بیانِ نتایجِ آن، سعی خواهم کرد تا، با پرسش هایم، فکرتان را برای درکِ نکته یا نکات بعدی آماده نمایم.
پرسیدم:....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(36) پژوهش (1)
از آن آشنا پرسیدم:
- آیا جانوران و انسان ها، در بزرگسالی، این دو تمایلِ غریزیِ کودکانه - یعنی کنجکاوی و دلبستگی به بازی - را به طورِ طبیعی، و به تدریج، از دست می دهند و یا خودشان آن ها را رها می کنند؟
فرمود:
- خیر.
گرچه کنجکاویِ یک بچه گربه و دلبستگی اش به بازی از رویِ غریزه ای است که خداوند برای بقایش در او قرار داده است، ولی یک گربۀ بالغ هم تا آخر عمرش به بررسی و یادگیری ادامه می دهد؛ چون بدونِ آن ها بقایش به خطر می افتد.
در انسان ها نیز این دو تمایل همواره در درونِ افراد باقی می مانند، حتی اگر در برخی افراد، و یا در بُرهِه ای از زندگی یک شخص، چندان به چشم نیایند.
انسان هایِ بزرگسال، برای ادامۀ زندگیِ خویش، ناگزیرند، در موردِ امورِ ضروری و چیزهایِ موردِ نیازشان، مرتباً به بررسی بپردازند و نکات لازم را بیاموزند؛ چون بقا و تندرستیِ جسمی و فکری شان در گروِ این دو است.
ادامه داد:....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینیِ توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(37) پژوهش (2)
آن آشنا پرسید:
- آیا در بزرگسالی به دنبالِ علمِ هوا فضا، به ویژه دانشِ پرتابِ ماهواره ها، رفتید؟
گفتم:
- مدت ها سعی کردم که گفته های دانشمندان را در این زمینه بخوانم، ولی از آن جا که ایشان نتایج پژوهش هایشان را به زبانِ پیچیدۀ ریاضی ارائه می کردند، آن چه می گفتند برایم یک کتابِ بَسته بود و من از آن سر در نمی آوردم.
افزودم:
- البته در علمِ شیمی با مقوله ای شبیه به پرتابِ توپ آشنا شدم؛
آن جا گفته می شد که با دادنِ انرژی به الکترون ها می توان آن ها را به مَدار های بالاتر و دورتر از هستۀ اتم رساند.
موضوعِ الکترون و هستۀ اتم مرا به یادِ قمرِ مصنوعی و زمین می انداخت.
فرمود:.....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینیِ توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(38) تحقیق (1)
گفتم:
- فرمودید که انسان های معمولی می توانند، با طرحِ سؤالاتی مهم و معین، و اتخاذِ شیوه ای حساب شده و تعقلی، از مرزِ بررسی های متعارف عبور کرده و پای به مقولۀ پژوهش بگذارند.
دربارۀ پژوهش و تحقیق چه می توان گفت؟
آیا یک مرزِ غیر قابلِ عبور، پژوهش و تحقیق را به کلی از یکدیگر جدا می کند، یا این که یک پژوهشگر نیز، خود، می تواند از محدودۀ پژوهش گام فراتر نهاده و واردِ مقولۀ تحقیق شود؟
به بیانِ دیگر، آیا یک پژوهشگر، صرفاً با تغییر نوع سؤال و نوع شیوۀ بررسی، خود به خود، به یک محقق مبدل می شود؟
اصولاً چه گونه یک پژوهشگر به یک محقق تبدیل می شود و یا می تواند بشود؟
آن آشنا فرمود:....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینیِ توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(39) انتخاب
از آن آشنا پرسیدم:
- اعتقاد به این که الکترون دارایِ اراده است تا چه اندازه اهمیت دارد؟
فرمود:
- همان گونه که گفتم چنین اعتقادی، البته در شکلِ درست و کاملِ آن، می تواند کلِ نگرشِ شخص نسبت به هستی را زیر و رو کند.
شانه هایم را بالا انداختم و گفتم:
- به هر حال از من انتظار نداشته باشید که چنین چیز غریبی را باور کنم. ترجیح می دهم که از این به بعد هم با همان نگرشِ همیشگی ام به هستی نگاه کنم؛ چون
زیر و رو شدن و دگرگونی واژه هایِ هراس انگیزی هستند و آرامشِ خاطر را از انسان می گیرند.
فرمود:....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینیِ توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(40) حِجاب
گفتم:
- این که یک عمل توسط دو یا چند کس مشترکاً انجام شود، یعنی آن ها در انجامِ آن با هم همکاری کنند، و هر یک اجرایِ بخشی از آن کار را بر عهده بگیرد برای همه داستان آشنایی است؛
ولی
تصورِ این که کلِ یک عمل، جداگانه اما همزمان، به دو یا چند عامل نسبت داده شود برایم دشوار است.
نمی توانم مجسم کنم که چگونه می توان کلِ یک عملِ واحد را، در آنِ واحد، محصولِ عملکردِ تک تک آن چند عامل دانست.
آن آشنا فرمود:....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینیِ توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(41) سراپردۀ نور
گفتم:
- قبلاً فرموده اید که گاهی "او" سؤالی را به ذهنِ یک پژوهشگرِ راستین می افکند و از این راه او را به سوی تحقیق سوق می دهد.
اما رشته ها و موضوعات پژوهشی بی شمار اند.
آیا ممکن است که هر پژوهشگری که صادقانه در هر یک از این رشته ها و موضوعات به پژوهش بپردازد، به یک محقق مبدل شود؟
آن آشنا فرمود:
- پدیده هایِ وادیِ واقعیات، موضوعاتِ پژوهش اند؛ و پدیده هایِ ساحتِ حقایق، موضوعِ تحقیق.
از طرفی، هر پدیدۀ موجود در وادیِ واقعیات، صورتی متناظر در ساحتِ حقایق دارد
و لذا
هر پژوهشِ راستین در بارۀ هر یک از پدیده هایِ وادیِ واقعیات، بالقوه، می تواند به تحقیق دربارۀ پدیدۀ متناظر با آن در ساحتِ حقایق بیانجامد.
پرسیدم:.....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینیِ توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(42) نورِ واحد
گفتم:
- در کتابِ فیزیکِ دورانِ دبیرستان نوشته شده بود که کوچکترین بَسته هایِ نور (فوتون ها) از یک نگاه ذره اند و از نگاهی دیگر موج.
آیا این همان گفتۀ شماست که خِشتِ بنیادینِ بنایِ هستی در عالَمِ واقعیات از یک نگاه جُنبَنده است و از نگاهی دیگر جُنبِش؟
آن آشنا فرمود:
- به تعبیری بله.
اما این موضوع به کوچکترین بسته های نور یا خشت هایِ بنیادینِ بنای هستی در عالَمِ واقعیات محدود نمی شود، بلکه همۀ پدیده های عالَمِ واقعیات را در بر می گیرد.
پرسیدم:....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینیِ توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(43) تحقیق (2)
از آن آشنا پرسیدم:
- آیا هر پژوهشگری می تواند به محقق تبدیل شود؟
به بیانِ دیگر، آیا هر کسی که سرگرمِ بررسیِ واقعیت ها ست می تواند به بررسی کنندۀ حقیقت ها مبدل شود؟
ضمناً
آیا صِرفِ این که یک پژوهشگر دربارۀ موضوعاتِ نزدیک به مرزِ بینِ مُلک و ملکوت، پژوهش انجام دهد،برایِ راه یافتنِ او به عرصۀ تحقیق کافی است؟
فرمود:
- خیر. همان گونه که قبلاً اشاره کردم، چنین پژوهشگری باید دانشمندی راستین باشد؛ یعنی در پژوهشِ خویش، به دور از طلبِ نام و نان، با صداقت و اخلاص، در پیِ گشودنِ گره از کارِ نیازمندان و حلِ مسائلِ بشریت در کلیت آن باشد
و گرچه
این شرط لازم است اما کافی نیست.
اذنِ "او" – که از سنت و مشیتِ "او" ناشی می شود – نیز برای معطوف شدنِ ذهنِ یک دانشمندِ راستین به سویِ تحقیق، ضروری است.
افزود:....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینیِ توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(44) ذِکرِ خوشِ "او"
پرسیدم:
- در گفتگو های آینده، کدام روش مبنایِ کار شما خواهد بود؟
روشِ دانشمندان؟ فلاسفه؟ محققان؟ عارفان؟ ......؟
کدام؟ و چرا؟
فرمود:
- شیوۀ حکیمان را در پیش خواهم گرفت،
چون
حکمت، حلقۀ رابط بین علم، فلسفه، عرفان، و آموزه های آسمانی است.
و کیست که به ضرورتِ ایجادِ پُل بین این معارف – به ویژه بینِ علم و دین – آن هم در عصرِ حاضر، پِی نَبُرده باشد؟
پرسیدم:
- دیگر کسانی که به بررسی هایِ علمی، فلسفیِ، و یا عرفانی می پردازند، روش شان با شیوۀ حکیمان چه تفاوتی دارد؟
پاسخ داد:....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فصل سوم
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(32) پَتو تَکانی
آن آشنا فرمود:
- قبلاً به گفته هایِ من بیشتر خُردِه می گرفتید. به نظر می رسد که در پاسخ های اخیرِ من اِشکالِ چندانی ندیده اید؟
گفتم:
- برعکس، به نظرِ من، ایراداتِ گوناگونی بر آن ها وارد است.
البته اگر نخواهم پا رویِ حق بگذارم، باید بگویم که گفته هایِ شما، در مجموع، روشنگر و برایم مفید بوده اند.
پرسید:
- پس در آن ها چه عیبی می بینید؟
گفتم:....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(45) سیاهچال
از آن آشنا پرسیدم:
- ادامۀ گفتگوهایمان برایِ من و دیگر انسان ها چه فایده ای دَر بَر خواهد داشت؟
فرمود:
- آن چه گفته خواهد شد یک نقشۀ راه است؛ نقشۀ راه برای یک سفر.
پرسیدم:
- سفر به کجا؟ به کدام مقصد؟
پاسخ داد:
- سفر به مبدأ .
با تعجب گفتم:
- ولی مبدأ آغاز سفر است نه پایانِ آن. در هر سفر، مسافر همواره از یک مبدأ به یک مقصد می رود. چگونه مقصد ما می تواند مبدأ باشد؟
فرمود:....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(46) نوشدارو
به آن آشنا گفتم:
- شما معتقدید که همۀ مشکلاتِ درونِ سیاهچالِ جهان مان را، ما انسان ها، خودِمان، به دلیلِ زیاده طلبی و بوالهوسی و جَهالت ایجاد می کنیم، حال آن که هر کسی خوب می داند که
بسیاری از این مشکلات را یا موجوداتِ دیگر موجب می شوند و یا در زمرۀ بلایایِ طبیعی اند.
مثلاً وقتی که یک حیوان درنده به ما حمله می کند و یا در شهر و دیارِ مان زلزله و یا سیل می آید، ما انسان ها چه تقصیری داریم؟
اگر این ها مشکلات نیستند پس چیستند؟
طبیعتاً، ما در این گونه موارد، مجبور به کنش ها و واکنش هایی آگاهانه می شویم که به هیچ وجه نمی توان آن ها را زیاده خواهی یا پیروی از هوس نامید.
فرمود:....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(47) ریسمانی آسمانی
آن آشنا پرسید:
- چرا وقتی بیمار می شوید به پزشک مراجعه می کنید؟
گفتم:
- چون پزشک یک راهنمایِ دانا و کار آزموده است و می داند که چرا بیمار شده ام و چگونه می توانم سلامتیِ خود را باز یابَم.
پرسید:
- اگر دسترسی به پزشک نداشته باشید و بیماری تان نیز طاقت فَرسا باشد آن وقت چه می کنید؟
پاسخ دادم:....
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینیِ توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(48) چراغِ تابناک
از آن آشنا پرسیدم:
- اگر جهان بینیِ توحیدی، از سویِ "او"، از طریقِ پیامبران و متون مقدس، در اختیارِ انسان قرار می گیرد، پس این همه فیلسوف و عارفِ موجود در این جهان در این باره چه می گویند و در این زمینه چه نقشی بر عهده دارند؟
آیا گفته های ایشان هم می تواند ما انسان ها را از سیاهچالِ جهانِ مان بِرَهانَد؟
فرمود:.....
از مجموعه نگاشته هایِ "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینیِ توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(49) خرد (1)
از آن آشنا پرسیدم:
- شما قصد دارید در این گفتگو ها چه بگویید و از چه شیوه ای استفاده کنید؟
پاسخ داد:
- اگر "او" بخواهد و اجازه دهد، من، برمبنایِ جهان بینی توحیدیِ راستین، در اولین بخش از گفتگوهای آینده مان، به شرحِ این نکته می پردازم که
شما از کجا آمده اید و چرا این جا هستید
و در ادامۀ آن خواهم گفت که
چرا باید – و چگونه می توانید – به آن مبدأ ( یعنی به پیشگاهِ "او") باز گردید.
و افزود:....