همسایه و هم خانه

دانلود فایل PDF

به نام خدا

 

از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"

فرمانروایِ هستی

(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)

 

فرمانروایِ هستی

بِنْما به ما که      هستی

آنگه بگو          کِه هستی؟

 

(13) همسایه و هم خانه

 

پرسیدم:

- آیا راه پله ای هست که از طریقِ آن، ساکنانِ طبقۀ همکف بتوانند به طبقۀ اول بروند و  با چشمِ خود آن "جا" را ببینند؟

 

فرمود:

- آری. آن راه و منازل (پله ها)ی آن را پیام آورانِ راستینِ پروردگار، به امر و به اذنِ "او"، نشان داده اند.

سلوکِ راستین چیزی جز پیمودنِ گام به گامِ، و پله به پلۀ این راه نیست.

 

پرسیدم:

- پیکِ درونیِ ما (خِرَد) در این راه چه کاری از دستش بر می آید؟ آیا می تواند ما را از پله ها بالا بِبَرَد؟

 

پاسخ داد:

- به تنهایی   خیر؛

اما در چارچوب و همراستا با آموزه هایِ پیام آورانِ راستینِ پروردگار   آری.

 

ادامه داد:

- ضمناً ،گرچه شِمه ای از عقل ملکوتی را پروردگار در انسان ها به ودیعت نهاده است، اما

یاری جستن از خِرَد و راه یافتن به ساحَتِ حقایق "شروطِ خاصِ" خود را دارد.

 

گفتم: 

- انتظارش را داشتم، چون

در زندگیَم تقریباً هیچ چیزی بی قید و شرط نصیبم نشده است.

باید ببینم این بار پایِ چه گونه شروطی در میان است.

 

فرمود:

- یک انسان، تنها آن گاه و تا آن جا که جسم و نَفْس اش را از اسارتِ اشیاء، و ذهن اش را از تصوراتِ خود ساختۀ مربوط به آن ها بِرَهانَد، شایستگیِ لازم را می یابد تا، اگر خدا خواهد، چشمِ خِرَد اش باز شود، اِذنِ تماشا در ساحَتِ حقایق نصیبش گردد، و اجازه و فَرمان یابَد تا آن چه را که به او نشان داده می شود، در حدِ امکان و توان و ضرورت، برای دیگر حقیقت جویان بازگو کند تا شوقِ رفتن و دیدنِ آن ساحت در ایشان بیشتر برانگیخته شود.

 

از پنجرۀ اتاقم به کوچه نگاهی کرد و افزود:

- اگر کسی سعادتِ راهیابی به طبقاتِ بالا نصیبش شود، از آن جا، تا آن جا که اجازه می یابَد، می تواند حقیقتِ وجودیِ طبقاتِ پایین تر، از جمله طبقۀ همکف، و نیز این جادۀ زندگی و مردمِ روان در آن، و باغ هایِ واقع در مسیرِ آن را تا افق با چشمِ یقینیِ دل ببیند.

البته، اگر خدا خواهد، در آینده، چیستیِ اسارتِ جسم و نَفْس و ذهن و شیوۀ رَهایشِ آن ها را برای شما شرح خواهم داد.

 

بی اختیار گفتم:

- طاقَتم طاق شده و دیگر تابِ انتظار ندارم، لطفاً، اگر از سویِ "او" مأمور و یا مأذون هستید، راهِ رسیدن به "آن جا" را برایم بگویید و  برایم آرزو و دعا کنید که هر چه زودتر اجازۀ رفتن و دیدنِ " آن جا" به من داده شود.

 

تبسّمِ زیبایش نشان می داد که بیتابی ام را به خوبی درک می کند.

 

****

پرسیدم:

- اگر ساحتِ ملکوت و موجوداتِ ملکوتی، در طبقۀ اول یعنی در جایی دیگر   قرار دارند، پس چرا می گویید که پیکِ ملکوتیِ "او" همین جا در  طبقۀ همکف در قلبِ من است؟

چه طور ممکن است رسولِ "او" هَمزَمان در دو جا ساکن باشد؛ هم همسایه ام باشد و هم هم خانه ام؟

 

فرمود:

- همان گونه که پیشتر بارها گفته ام، بالا و پایین، این جا و آن جا، سَمت و سو، و همزمانی و ناهمزمانی، فقط در ساحتِ مُلک (زمین) که در بندِ زمان و مکان است معنا دارد.

در موردِ پدیده هایِ آسمانی ، از جمله پدیده هایِ آسمانِ اول (ملکوت)، مرزهایِ زمان و مکان از میان می روند و آن چه که در بالایِ سرِ شماست می تواند در عینِ حال در ژرف ترین لایۀ وجودتان (قلبتان) نیز باشد.

ساحت هایِ هستی را می توان با نگاهِ تمثیل یا به صورتِ طبقاتی بر فرازِ یکدیگر و یا به مَثابهِ لایه هایی در درونِ یکدیگر در نظر گرفت.

با این نگاه، ژرف ترین لایه، متناظر با بالاترین طبقه است و این هر دو مَظْهَرِ کُنْهِ هستی، یعنی نخستین جلوۀ ذاتِ پاکِ "او" و به بیان دیگر وجهِ "او"یند.

پس به زبانِ رایج در بین انسان ها،

وجهِ"او" همیشه همه جاست 

و

به هرطرف رو کنید با وجهِ "او" روبرو هستید.

و

"او" درعینِ حال، هم بر عَرشِ آسمان، به چشمِ ظاهربین، از انسان ها بسیار دور است و هم بر فَرشِ زمین، به چشمِ حقیقت بین، از رگِ گردن به آن ها نزدیک تر است.

 

کلامش را با چند پرسش ادامه داد. فرمود:

- می گویند:

خداوند در عین حال که عِلتُ العِلَل و در صدرِ زنجیرۀ علیت است، "علتِ درونیِ" پیدایش و بقایِ تک تکِ حلقه هایِ آن زنجیره هم هست

مُراد از این گفته چیست؟ 

 

گفته می شود:

سُلوک (رفتن به سویِ"او") می تواند آفاقی (به سمتِ بیرون از وجودمان) و یا  اَنفُسی (به سمتِ درونِ وجودمان) باشد.

چگونه این دو نوع سُلوک، یعنی رفتن در دو جهتِ مختلف، به مقصدی واحد ختم می شوند؟

 

آیا آنان که گفته اند:  

دلِ هر ذره را که بِشکافی    آفتابیش در میان بینی   

منظورشان خورشیدِ منظومۀ شمسی و انرژیِ هسته ای بوده؟ یا به حقیقتی بس والاتر و مهم تر اشاره داشته اند؟

 

به اطرافِ آسمان، سپس به کوچه، و بعد به گوشه و کنارِ اتاقم نظرکرد و آنگاه فرمود:

- خورشیدِ وجهِ "او" همه جا تابان است؛ ....... سمت و سو نمی شناسد.

و

این شدتِ تابَندگی و تابناکیِ وجهِ "او"ست که "دیدگانِ سَر" را از دیدَنَش ناتوان می سازد.

 

****

ادامه دارد .......... 

 قسمت قبل

قسمت بعد