خانه آباد

دانلود فایل PDF

به نام خدا

 

از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"

فرمانروایِ هستی

(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)

 

فرمانروایِ هستی

بِنْما به ما که      هستی

آنگه بگو          که هستی؟

 

(14) خانۀ آباد

 

پرسیدم:

- شما می گویید خداوند همه جا هست، پس چرا کعبه را "خانۀ خدا" می نامند؟ آیا خداوند فقط آن جا حضور دارد؟ یا آن که حضورِ "او" در آن مکان بیشتر است؟

فرمود:

- به انسان ها که ذهنشان اسیرِ زمان و مکان و در بندِ عادت هاست، اَمر می شود که خداوند را در زمان هایِ معین، در مکان هایِ معین، و به شیوه هایِ معین بخوانند و عبادت کنند.

این ها شعائر و مَناسِک اند که گرچه اجرایِ شکلِ ظاهریِ آن ها نشانۀ تقوا است، در باطنِ شان نیز مفاهیمِ ژرف و آموزه هایِ بسیار مهمی وجود دارند. 

.

پرسیدم:

- تقوا چیست؟

پاسخ داد:

- تقوا به معنایِ پیرویِ بی چون و چرا از فرامینِ "او"، و پرهیز از هرگونه نافرمانی از"او"، به دلیلِ احساسِ حضور همیشگی در پیشگاهِ "او" است.

آن گاه ادامه داد:

- از سویِ دیگر، اجرایِ شکلِ ظاهریِ شعائر و مناسک در زمان ها و مکان ها و به شیوه هایِ معین موجبِ آن می گردد که

وحدتِ رویه و امکانِ عبادتِ جمعیِ یکسان برای مؤمنان پدید آید

وگرنه

خداوند همیشه، در همه جا، "به یک اندازه" حضور دارد

و

لذا بی نهایت خانه دارد.

گفتم:

- اگر منظورتان مساجد اند، تعداد آن ها که بی نهایت نیست. کعبه هم که فقط یکی است و به گفتۀ برخی

کعبه یک سنگِ نشانه ست که رَه گُم نشود.

فرمود:

- آنان که کعبه را یک سنگ نشانه می بینند از عظمتِ جایگاهِ اولین خانه ای که برای عبادتِ مردم بنا شده و همواره کانون برکت و هدایت بوده است چیزی نمی دانند.

کعبه خانۀ اصلیِ خدا در زمین است و به همین خاطر، تمامی مساجد روی به سمتِ آن دارند.

ضمناً نمی توان گفت که فقط یک کعبه موجود است.

در آسمان، درست مقابلِ (مُحاذیِ) همین کعبۀ زمینی، تحت عرشِ الهی، خانه ای به نامِ بَیتُ المَعمور(خانۀ آباد) وجود دارد که فرشتگان در آن عبادت و طواف می کنند.

 

فرموده اند که

بَیتُ المَعمور (در) قلبِ مؤمن است.

پس دو کعبه وجود دارد: کعبۀ گِل و کعبۀ دِل

 

و نیز فرموده اند که

خداوند هم بر فرازِ عرش است و هم در قلبِ دلشکستگان و یتیمان

و

هرگاه یتیم یا بیچاره ای از ظلمِ کسی آه بِکِشَد و یا گریه کند، عرشِ خدا از شدتِ غضبِ "او" به لرزه در می آید.

 

با شنیدن این سخن، چهار ستونِ جسم و جانَم تکان خورد .

رو به آسمان کردم و در دل گفتم:

- بارالها،

مرا ببخش و بیامرز.

چگونه و با چه رویی می توانم به سویت بیایم در حالی که یک عُمر، عَرشِ تو را با ظلم به دیگران لرزانده ام؟

 

گویی آن آشنا کلامِ مرا در دلم شنید. با لحنی محکم و با صَلابَت راه را به من نشان داد.

فرمود:

- از این پس، تا آن جا که زمان و توان داری،

بکوش تا اشکِ یتیمان را از رخسارشان بِزُدایی

و

از آن ها که دل شکستۀ ستم هایِ تواَند دلجویی کنی.

 

به این نیز بَسَندِه مَکُن

پا به پایِ دیگران بکوش تا آن جا که ممکن است دیگر اشکی بر رخسارِ یتیمی روان نَشَوَد و اجازه مَدِه تا ستمگری با ستمگری بر دیگران دل هایِ آنان را بشکند.

 

و از این راه بیاموز تا، به سهمِ خویش، در کنارِ دیگر منتظرانِ راستین (رهروانِ چشم به راه)

کوچه را برای استقبال از راد مردی از سُلالۀ پاکان که روزی به امر و به اذن پروردگار خواهد آمد تا بر یتیمان پدری کُنَد، ریشۀ ستم را بَرکَنَد، و به تمامیِ اَشکالِ بردگی خاتمه دهد آماده کنی

 و به لطفِ "او"،

شایستگیِ نبرد در زیرِ پرچم و در رکابِ آن مُنجی را به دست آوَری.

 

آرزومندانه به گفته هایش گوش می دادم.

شگفت آن که کلماتش را نه از لبانش، بلکه همزمان از دو جایِ دیگر می شنیدم:  

از طبقۀ بالایِ اتاقم    و نیز     از درونِ سینه ام.

 

****

 

از آن روز به بعد  آن آشنا آن همسایه و هم خانه ام بیشتر به من سر می زد و بیش از پیش مرا راهنمایی می کرد.

کم کم دریافتم که او نه در طبقۀ بالایِ اتاقم، بلکه همین جا در قلبَم، در لایۀ برترِهستی ام، و یا از مَنظَری دیگر، در ژَرفْنایِ وجودم، ساکن است.

و حالا دیگر خوب می دانم که

آن آشنا، پیک و فرستادۀ "او" است؛

تجسمی از خِرَد (رسول درونیِ) همۀ ماست؛

همان که به خواستِ "او" در قلبهایمان جای گرفته و به امر و به اذنِ "او" با ما همکلام می شود و به پرسش هایمان پاسخ می دهد تا با نام و یادِ "او" به دلهایمان آرامش بِبَخشَد، و مارا به سویِ "او" بخوانَد و ببَرَد ؛

به سویِ آن دلارامِ راستین.

 

****

 

خواهران، برادران، و فرزندانِ عزیزم

 

این که جهان بینیِ توحیدی "شاه کلیدِ" گشودنِ درهایِ خوشبختیِ راستین به رویِ بشریت است سخن تازه ای نیست ؛ ولی کمتر کسی فرمان یا اجازه و یا امکان یافته تا دربارۀ شیوۀ عملیِ گُشودنِ آن درها توسطِ آن کلید سخن بگوید و راهِ انجامِ آن را نشان دَهَد.

 

آشنایی با آن آشنا سعادتی بود تا به پاسخ برایِ بسیاری از پرسش های اصلی ام در این باره بسیار نزدیک شَوَم.

 

افزون بر آن

او به من آموخت که در راهِ گُشودنِ آن در با آن کلید،

بهترین شیوه برایِ از میان برداشتنِ تاریکی هایِ جهل و خرافات، نه مبارزه با تک تکِ جاهلان و خرافه پرستان، بلکه روشن کردن چراغِ معرفتِ راستین است

و   

بهترین جایگزین برایِ درختِ پوسیده و آفت زدۀ تمدنِ کنونیِ بشر، کاشتنِ یک نو نهال است

و نیز

برداشتنِ آب زلال از رودِ پُر گِل و لایِ زندگی، تنها با رفتن به سرچشمۀ آن مُیَسَر است چون گِل آلودگیِ این رود در طولِ مسیرِ آن پدید آمده است

 

 و به گفتۀ او،

چه چراغی با شکوه تر و تابان تر از انوارِ معارفِ توحیدی،

چه نهالی پر ثمرتر و جاودانه تر از درختِ طوبایِ توحید،

و

آبِ چه سرچشمه ای زلال تر و گواراتر از آبِ کوثرِ توحید و زَمزمِ جهان بینیِ توحیدی است؟

 

****

 

این گفته ها و نوشته ها گزارشی از "دیدار"ها و "گفتگو"هایم با "آن آشنا"ست.

گفتگوهایی نه چندان کوتاه دربارۀ آفریدگار و آفریدگان؛ 

و

مجموعه ای از آموزه هایِ "کلید"ی راجع به یکتاپرستی و جهان بینی توحیدی

که در اجرایِ

پیمانی که با پروردگارم آن گاه که به من زندگیِ دوباره بخشید بسته ام

و

به فرمایشِ آن آشنا - که بی شک جلوه ای از امر و اذنِ "او"ست

به محضرِ شما خواهران، برادران، و فرزندان گرانقَدرم، صادقانه و امانتدارانه، تقدیم می دارم.

تا

اگر خدا خواهد،

به دعایِ خیرِ شما عزیزانم،

در انتهایِ کوچۀ پُرغُبارِ زندگی ام،

در لحظۀ رسیدن به افق آن جا که زمین سر به آسمان می ساید و  زمینیان و آسمانیان دیدار می کنند

در کوله بارِ عُمرَم، اندک رَه آوَردی داشته باشم و

با دستانی خالی، در پیشگاهِ " او" شرمسارانه سر به زیر نَیَندازم.   

 

****

 

پایان فصل یکم

 

 

ادامه دارد ..........

قسمت قبل

قسمت بعد