به نام خدا
از مجموعه نگاشته های "آن آشنا"
فرمانروایِ هستی
(گفتگوهایی دربارۀ جهان بینی توحیدی)
فرمانروایِ هستی
بِنْما به ما که هستی
آنگه بگو که هستی؟
(27) مِهرِ دادگر
آن آشنا پرسید:
- وقتی یک قاضی برای یک مُجرم مجازاتی تعیین می کند، آیا قصد دارد او را آزار دهد و یا به او ظلم کند؟
پاسخ دادم:
- خیر، می خواهد او را از دست زدن به جرایمِ بیشتر باز دارَد. این کار، هم خیرخواهی در حقِ خودِ خلافکار است، و هم نفعِ دیگر افرادِ جامعه را در بر دارد.
پرسید:
- اگر مُجرم حاضر نشود که از ارتکابِ جرم دست بردارد، قاضی با او چه خواهد کرد؟
گفتم:
- او را به زندان می فرستد و با این کار، او را از دیگر اعضایِ جامعه جدا کرده، و تا هر زمان که لازم باشد، به او اجازۀ حضور در اجتماع را نخواهد داد. جایِ درستِ چنین کسانی، زندان است.
فرمود:
- آری، قاضی با این کار در واقع مجرم را در جایِ راستین اش قرار می دهد و از این طریق او را ترغیب می کند که دست از خلافکاری بردارد. این کار عینِ لطف و عدل در حقِ خودِ آن مجرم و نیز در حقِ بقیۀ اعضایِ جامعه است.
ضمناً در صدورِ این حُکم، تقصیری متوجۀ قاضی نیست چون آن خلافکار، صرفاً به خاطرِ اَعمالِ خودش، دیگر لیاقت آن را ندارد که در بینِ شهروندانِ پاک و بی گناه زندگی کند و با آن ها معاشرت داشته باشد.
در چنین شرایطی، کارِ آن قاضی ترکیبی از لطف و عدل در حق همۀ اعضایِ جامعه است.
****
گفتم:
- آن چه که فرمودید مربوط به نحوۀ عملِ یک قاضی در امرِ قضاوت بود. آیا در زمینه هایِ دیگر هم می توان این نوع لطف و عدل را اِعمال کرد؟
پرسید:
- مثلاً در چه زمینه ای؟
گفتم:
- من یک معلم هستم. می خواهم بدانم که در حوزۀ آموزش، این امر چه صورتی به خود می گیرد؟
پرسید:
- اگر یک معلم، بدون توجه به پاسخ های درست و نادرستِ دانش آموزان، به همۀ شان نمرۀ عالی بدهد و آن ها را به کلاس بالاتر بفرستد، به نظر شما، آیا این کارِ او درست است؟
گفتم:
- گرچه ممکن است این عملِ او، یک دانش آموزِ کم کار را خوشحال کند ولی
اولاً، در این بین به دیگران ظلم شده است
و
ثانیاً، این کار موجبِ بَدآموزی می شود، چون بقیۀ محصلان هم ممکن است از آن به بعد تنبلی پیشه کنند.
فرمود:
- حق باشماست. اصولاً
هرگاه و هر جا با بد و خوب یکسان برخورد شود این شیوۀ رفتار، هم ستمگری در حقِ خوبان است و هم بدآموزی دارد. خوبان را سَرخورده و بَدان را گستاخ می کند.
و ضمناً
گرچه آن دانش آموزِ کم کار ممکن است خوشحال شود ولی غافل است از این که در حقِ خود او هم ظلم شده است، چون، دیر یا زود، در سطوحِ بالاترِ تحصیل، به بُن بَست بر خواهد خورد و سیرِ تکامل و پیشرفتِ علمی اش کاملاً متوقف خواهد شد.
سختگیریِ خیر خواهانۀ معلم نسبت به دانش آموزانِ کاهل، مثلاً از طریقِ افزودن بر حجمِ تکالیف درسی شان و دادن جریمه به ایشان و امثالِ آن، سبب می شود که کَم کاران سخت کوشی پیشه کنند و خود را از نظرِ توان و دانش به دیگران برسانند.
کمی مکث کرد و سپس پرسید:
- اگر آن دانش آموزِ تنبل، همچنان با تداومِ کم کاری، رُشدی نداشته باشد و مانعِ، ویا موجبِ کُندیِ، پیشرفتِ کلاس شود، به نظر شما آن وقت معلم باید نسبت به او چه سیاستی را در پیش گیرد؟
پاسخ دادم:
- هر کسی که جایِ آن معلم باشد چاره ای جز اخراجِ او از کلاس، و در صورتِ امکان، محروم نمودنِ او از تحصیل نخواهد داشت.
فرمود:
- به هر حال، در تمامیِ این تصمیمات، معلم بی تقصیر است. آن دانش آموز، به خاطر اَعمالِ خودش، دیگر شایستگیِ آن را نخواهد داشت که اجازۀ حضور در محافلِ کسبِ علم و دانش نصیبش شود.
در چنین شرایطی، کارِ آن معلم، ترکیبی از لطف و عدل درحقِ همۀ دانش آموزان است.
****
ادامه داد:
- البته می توانم در حوزه هایِ دیگرِ زندگی هم برایتان مثال بیاورم؛ در امورِ خانوادگی، در عرصه هایِ کار و فعالیت، در رشته هایِ ورزشی، و .....
پرسیدم:
- مثلاً چه نوع ورزش ای؟
فرمود:
- اگر هدایتِ یک دسته از کوهنوردان به چند قلۀ مرتفع، و از نظر صعود بسیار دشوار و خطرناک، به شما، در مقامِ یک کوهنوردِ خِبرِه و پیش کسوت، واگذار شده باشد، چه تصمیمی خواهید گرفت اگر یک کوهنوردِ تازه کار، و از نظر جسمانی نه چندان نیرومند، از شما بخواهد تا او را در گروهِ نهایی برای صعود به بلندترین قله قرار دهید؟
گفتم:
- ممکن است او را تا مراحلِ اولیۀ صعود، همراهِ گروه ببرم تا با تجربه و قوی شود، ولی هرگز به او اجازۀ صعود تا قلۀ اصلی را نخواهم داد.
پرسید:
- ممکن است بگویید چرا؟
در پاسخ گفتم:
- چون اولاً، خطرِ مرگ، خودِ او را تهدید می کند. ثانیاً، او مانعِ جریانِ عادیِ صعود توسطِ دیگر اعضایِ گروه می شود و این امر ممکن است، با ایجادِ وقفه در سیرِ صعود، جانِ همه را به مخاطره بیندازد.
پرسید:
- آیا می توانم شما را متهم کنم که حقِ یک کوهنوردِ کم توان یا ناوارد را پایمال و به او ستم کرده اید؟
گفتم:
- خیر، من نه تنها به آن کوهنوردِ بی تجربه و کم توان ستم نکرده ام، بلکه خیرخواه و حافظِ جانِ او و دیگران، و نسبت به او و دیگر اعضایِ گروه مهربان هم بوده ام.
افزون بر آن، او را تشویق کرده ام که بر توانایی و تجربۀ خود بیفزاید تا در برنامه هایِ بعدی بتواند جزو گروهِ نهاییِ صعود کنندگان باشد.
پرسید:
- اگر آن کوهنوردِ تازه کار، درست در جهتِ عکسِ نیاتِ خیرخواهانۀ شما قدم بردارد، آن وقت با او چه خواهید کرد؟
پاسخ دادم:
- به حکمِ عدل و خیرخواهیِ راستین، برای حفظِ حقوق و جانِ دیگر اعضا، چاره ای جز اخراجِ او از گروهِ کوهنوردی نخواهم داشت. جایِ راستین چنین فردِ لجباز و یک دنده ای بیرون از گروه است و نه درونِ آن.
فکر نمی کنم که در گرفتن این تصمیم، من تقصیری داشته باشم.
فرمود:
- آری، مقصر، خودِ اوست. او به خاطرِ اَعمالِ خودش دیگر لیاقتِ آن را ندارد که با صعود به قللِ مرتفع، به آسمان نزدیک شود.
در چنین شرایطی، کارِ شما، در مقامِ رهبرِ گروه، در امرِ اخراج و محروم نمودنِ او، ترکیبی از لطف و عدل در حقِ همۀ اعضا ست.
****
گلایه وارگفتم:
- قرار بود که دربارۀ محرومیتِ برخی کسان از ورود به آن گلستانِ آسمانی صحبت کنید، ولی درخیلی زمینه ها مثال آوردید الا آن گلستان.
با لبخند فرمود:
- خیلی چیزها قرار بود؛ مثلاً قرار بود صحبت مان مختصر باشد ولی به نظر می رسد که این بار دارد طولانی تر از همیشه می شود.
افزود:
- اگر کسی که یک باغِ بزرگِ زیبا پدید آورده، تصمیم بگیرد که در آن یک میهمانیِ باشکوه برگزار کند و در آن با بهترین غذاها از میهمانان پذیرایی نماید، آیا او اجازه می دهد که هر کسی، با هر سَر و وَضعی، به آن جا وارد شود؟
گفتم:
- خیر، اگر کسانی با کفش ها و لباس هایِ بسیار کثیف واردِ آن باغ شوند، در اندک زمانی، فرش ها و اثاثیۀ میهمانی را آلوده خواهند کرد؟
پدید آورندۀ آن باغ و برپا کنندۀ آن میهمانی حق دارد که به چنین افرادی اجازۀ ورود ندهد مگر آن که تن پوش و پای پوشِ تمیز و مناسب داشته باشند.
پرسید:
- حال اگر شخصی که متقاضیِ ورود به آن باغ است، ظاهری تمیز و آراسته داشته باشد ولی نسبت به دیگر میهمانان بدرفتاری کند، آیا میزبانِ صاحبِ باغ حق دارد مانعِ ورودِ او به آن جا شود و، به عنوانِ یک اصل، افرادِ بدرفتار را ممنوع الورود کند؟
گفتم:
- البته. برای ورود به هر مکانی، شخص باید شرایطِ مناسب با آن مکان را داشته باشد چه از نظرِ ظاهر و چه از نظرِ رفتار.
فرمود:
- ضمناً هرچه صاحبِ آن مکان عالی مقام تر، و خودِ آن مکان و آن میهمانی باشکوه تر و میهمانان آن ارجمندتر باشند، پدید آورندۀ مزبور حقِ بیشتری خواهد داشت تا افرادِ نامتناسب با آن جمع و آن محیط را به آن جا راه ندهد و یا حتی به زور از آن جا بِرانَد.
چون جایِ راستین این گونه افراد بیرون از آن باغ است.
آن ها، تا زمانی که ظاهر و رفتارِ خود را اصلاح نکرده باشند، شایستگیِ آن را ندارند که واردِ آن باغ شوند، در آن میهمانی شرکت کنند، و در جمعِ میهمانان بنشیند. این طور نیست؟
سرم را به نشانۀ تأیید تکان دادم.
ادامه داد:
- کارِ میزبان در مُمانِعَت از ورودِ افرادِ بد ظاهر و کژ رفتار به باغ، در حقیقت، هم در جهتِ حفظِ حقوق دیگر میهمانان، و هم خیر خواهی در حقِ خودِ آن افراد است تا بکوشند برایِ راه یابی به آن جا، تا فرصت باقی است، ظاهر و رفتارِ خود را اصلاح کنند.
نباید فراموش کرد که آن افراد، به خاطرِ اَعمالِ خودشان، لیاقت آن را ندارند که به آن مکان و به جمعِ میهمانان راه یابَند. میزبان، در رابطه با جلوگیری از ورودِ آنان، تقصیری ندارد و یا به آنان ستمی روا نداشته است.
در چنین شرایطی، کارِ آن میزبان، ترکیبی از لطف و عدل درحقِ همۀ افراد است؛ چه میهمانان و چه راه نیافتگان به میهمانی.
****
فرمود:
- به همین دلایل - و نیز به دلایلی بی شمار که ریشه در حکمتِ ناپیدا و ناشناختنیِ "او" دارند - برای بدست آوردنِ اجازۀ ورود به ساحتِ پاکِ آسمان و اخذِ روادیدِ ورود به آن میهمانیِ با شکوه در آن گلستانِ بیمانند، پدید آورندۀ میزبان - "او" که هم آفریدگار و هم پروردگار است - به حق، شرط کرده است که متقاضیانِ ورود به آن جا، باید از نظرِ ظاهر (جسم) و رفتار (نفس) بی آلایش بوده و ناپاکی ها را از تن و جانِ خود زُدوده باشند.
البته فراموش نشود که آن گلستان صرفاً جایِ برگزاریِ یک میهمانیِ باشکوه و جاودانه نیست، بلکه، بسی فراتر از آن، محفلِ همنشینی با بهترین کسان، مکانِ کسبِ معارفِ راستین، و محلِ صعود به قللِ رفیعِ تعالی و عروج به ساحاتِ بالاتر، و تَقرُب به پیشگاهِ "او"ست.
"او"، طبقِ سنتِ لایزال اش، که همواره ترکیبی از لطف و عدل است، به حق، خار ها را به چنین گلستانی راه نمی دهد.
جایِ راستینِ خار، بیابان است نه گلستان.
این کارِ "او"، نهایتِ لطف و عدلِ "او" در حقِ آفریدگانش، و همراستا با سنتِ لایزالِ "او" ست.
جلوه ای از مهربانیِ یک "دادگر" است.
تجلیِ "مهرِ دادگر" است.
****
خواهران، برادران، و فرزندان عزیزم:
بیایید، تا فرصت باقی است، خود را برای پذیرفته شدن در آن گلستانِ آسمانی آماده کنیم.
همواره به یاد داشته باشیم که
از محبت خار ها گل می شود.
پس بیایید با محبت به آنانی که سزاوار و نیازمند مهربانی اند، بکوشیم تا ، به خواستِ "او"، خارهایِ خَلیده درتن و جان مان به گُل هایی شِکُفته در روانِ مان تبدیل گردند و از این راه، لایقِ دریافتِ روادیدِ ورود به آن میهمانیِ با شکوه در آن گلستانِ بی مانندِ آسمانی شویم.
چنین باد !
****
ادامه دارد ..........