زندگی کودکانه

دانلود فایل PDF

به نامِ خداوندِ بخشندۀ مهربان

 

نگاشته شده به زبانِ پارسی

 

زندگیِ کودکانه

راهِ رسیدن به خوشبختیِ راستین

 

هر آن کس که موشِکافانِه به رفتارِ خُردسالان بِنگَرَد، در ایشان دو ویژگی می بیند:

کنجکاو اند و شیفتۀ بازی

و این هر دو، ریشه در یک گرایشِ سرشتیِ ژرف دارند، گرایشی که در هر آن باشَنده ای که پیرامونمان می بینیم آشکار است:

کوشش برای پایدار ماندن در هستی.

 

کنجکاویِ کودکان گرایشِ درونی آن ها به یادگیری است: کاری که اندیشه شان را آمادۀ زندگی می کند،

و

شیفتگی آن ها برای بازی کردن، گرایشِ درونیِ دیگری است برای تَوانمَند سازیِ پیکرِ آنان برای زیستن.

یکی روانِ آنان را می پَروَرَد و آن دیگری تنِ شان را.

و بدین سان، تن و روانِ کودک آمادگی می یابند تا او را در هستی اش پایدار نگه دارند.

 

بی گمان، اگر بزرگتر هااین دو گرایشِ کودکانه را در زندگی شان زنده نگه می داشتند، جهان ما هَماره پُر بود از مردمانی دانشمند و تندُرُست.

و کیست که این دو ویژگیِ کودکانه را ناپَسند شُمارَد؟

 

****

 

رفتارِ کودکانی که به بازی و یادگیری سرگرم اند، همیشه دِلنِشین نیست:

گاه همۀ تلاش شان در این راه به کارگرفته می شود که

با خود نمایی، دیگران را کنار بزنند تا خودِ شان بیشتر به چَشم بیایند

دانسته هایشان را از یکدیگر پنهان نگه می دارند تا با آن خود ی نشان دهند

بی هیچ گونه انگیزۀ روشن، خوراکیِ دیگری را از دستش در می آورند، بی آن که به آن نیاز داشته باشند

و

بر چهره و مویِ دیگری چَنگ زده و او را به گریه می اندازند.

در بازی، تَکرَوی پیشه می کنند، می کوشند تا از دیگران پیشی بگیرند، یا گروه را به دنبالِ خود بِکِشانند، و به دیگر همبازی هایِ خود فرمان دَهَندکه چه کُنَند.

 

و مادر یا پدری که چنین رفتارهایی را از فرزندش می بیند، سخت شگفت زده می شود و می پُرسَد:

چرا او این گونه شده است؟

مگر او همان کسی نیست که تا چندی پیش، آن گاه که کوچک تر بود،

با دیدن و شنیدنِ گریۀ دیگران می گریست و پا به پای شادی آن ها می خندید

به هنگامِ تنهایی نگران و هراسان می شد و تنها در بینِ دیگران آرام می گرفت

خوراکی خوشمزه اش را از دهانِش در می آوَرْد و به دیگران می بخشید تا ایشان هم آن را بِچِشَند

همپایِ گروه می دوید و هم آوا با دیگران آواز می خواند؟

 

او را چه شده است؟

این رفتارها را کِی و از چه کسی آموخته است؟

 

****

 

یافتنِ پاسخ برایِ این پرسش، چندان دشوار نیست.

 

گناه برگردنِ خودِ ما بزرگترها ست:

آن گاه که

بر او نامی نهادیم و او را تنها با آن نام فرا خواندیم؛

آینه به دستش دادیم تا در آن خود را ببیند و بشناسد؛

نشان دادیم که او را بیشتر از دیگران دوست داریم؛

و

برای تَکرَوی هایش به او آفرین گُفتیم؛

آری، آن گاه بود که ما بزرگترها، در خاکِ بارورِ اندیشۀ او دانه ای به نامِ خود کاشتیم تا بِرویَد و درختی تَناور، با هزاران شاخۀ خودستایی، خودبینی، خودخواهی و خودشیفتگی شَوَد.

این رفتارها ریشه در سرشتِ کودک نداشته اند. آن ها را از پیرامونَش، از ما، یادگرفته است.

سرشتِ کودک، خود را نمی شناسد و در هیچ یک از رفتارهایِ سرشتی اش، اندک نشانه ای از خود دیده نمی شود.

****

خواهران، برادران، و فرزندانِ گرامی ام

 

بیایید برای بازگشت به سرشت، این آستانۀ بهشت، به جای آموختنِ خودپسندی به کودکانمان، از آنان یاد بگیریم،

یاد بگیریم که خود را نبینیم و پاره ای جدایی ناپذیر از گروه باشیم.

 

پیام آورانِ آسمانی، که درود خداوند بر همۀ ایشان باد، فرموده اند که برای دیدنِ سِپِهرِ بَرین باید کودک شد، و به هستی،کودکانه نِگَریست.

گمان نمی رود که نگاهبانانِ آسمان آزاد باشند که، به سادگی، درهایِ بهشت را به روی خودپرستان بازکنند.

 

بیایید از جای برخیزیم.

گلیم زندگی مان را، که به خاکروبۀ خود خواهی ها آلوده گشته، بِروبیم و از نو بِگُسترانیم و از این پس بر آن کودکانه، و نیز آگاهانه، زندگی خود را سامان دَهیم.

 

باشد که، به خواستِ خداوند، با بازگشت به سِرِشت، شایستۀ گام نهادن به بِهِشت شَویم.

 

چنین باد!